farsca:
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8807271144
شعري از «علي مودب» به مناسبت شهادت سرداران شهيد سپاه
سرفرازي به سر نيزه فراز آمد باز
خبرگزاري فارس: سرفرازي به سر نيزه فراز آمد باز/تا ببينيم شهيد است كه باز آمد باز/جوش ليلي است كه در دشت جنون سبز شده/باغ سرو است كه از سرخي خون سبز شده
خبرگزاري فارس: خبر از يار عزيزي است كه برگشت، رسيد / فتنه در شهر به پا شد، خبر از دشت رسيد /خبر از دشت، خبر دشت دل مردان شد/ باز هم بي خبري، قسمت بي دردان شد.
خبر از يار عزيزي است كه برگشت، رسيد / فتنه در شهر به پا شد، خبر از دشت رسيد
باز در فصل خزان، موسم چيدن آمد
خبر آمد، خبر سرخ رسيدن آمد
سيب ها باخبر از واقعه بر خاك افتاد
و بسي ولوله در خاطر افلاك افتاد
خبر از يار عزيزي است كه برگشت، رسيد
فتنه در شهر به پا شد، خبر از دشت رسيد
خبر از دشت، خبر دشت دل مردان شد
باز هم بي خبري، قسمت بي دردان شد
تا كه نامرد به نامرد شكايت مي برد
دل مردان خدا بوي شهادت مي برد
قفل زد فتنه بسي تا كه كليدي آمد
باز از قريه سوي شهر شهيدي آمد
شهر در فتنه ، گروهي پي زر مي رفتند
برخي البته در اين فتنه هدر مي رفتند
فتنه در شهر، چو ديوي همه سو مي بلعيد
هر چه كِشتيم به صد دلهره، او مي بلعيد
چند وامانده، حديث نرسيدن خواندند
كورها خطبه ي ترديد و نديدن خواندند
چه امامي كه قبايش نجس از بول پسر
نوح شد غرقه در اين غائله از هول پسر
چند وامانده در اقصاي تن خود ماندند
و گرفتار سر زلف من خود ماندند
شكم از خطبه نمي كرد بس و محكم بود
هر چه مي گفت شكم از هنر خود كم بود
ماهواري سر ميمون صفتان را مي برد
ماه در پنجره تنها غمشان را مي خورد
شيخكان شعبده هايي كه نبايد كردند
قيل و قالي و دليلي ز شكم آوردند
يكي از زير قبا، خانه ي خاني آورد
و دليلي ز فلان جاي فلاني آورد
آن يكي عفت ناداشته را رسوا كرد
هر چه را ديد، نياورد به جا، حاشا كرد!
ما بر آنيم كه اين قوم جز اين چيزي نيست
غير فرزند و زن و اسب و زمين چيزي نيست
خضركان راز ندانند، نيازي دارند
پايشان بر لب گور و سر بازي دارند
بهر آخور بسي احساس خطرها كردند
زاهدان هم ز سر جهل حذرها كردند
فتنه مه نيست كه برخيزد و خود بنشيند
ناخدا بايد تا كشتي و دريا بيند
مردها بايد تا تيغ سخن تيز كنند
اينچنين چاره هر فتنه خون ريز كنند
سر هر كوه سري بايد و سرداراني
تيغ هايي به كمين نيز و جگرداراني
بود سرها كه تو گويي ز كدو بيش نبود
بود و در معركه غير از كُله و ريش نبود
شيخ ها در تله ي شايد و اما ماندند
مطربان پيشتر از شيخ، سخن ها راندند
رفت رقاصه به منبر، چو رجالي نشناخت
خر دجال در اين مزرعه خوش تاخت كه تاخت!
خيلي از آن طرف آب، شناها كردند
كه شنا در طرف غفلت ماها كردند
زاهدان خوش كه در اين فتنه دعاها كردند!
دست اگر رفت به كاري، اثري هم دارد
بله البته توكل اگري هم دارد!
باري اي قوم چنين رفت و چنين ها نه نكوست
فتنه در ماست، جهان آينه روشن اوست
فتنه از سوي تنور است، سخن ممتحَن است
چشم بر خاك چه داري، كه شكم راهزن است
هله گر اهل حقي ديده بر افلاك انداز
تن زد ار تن، تن خود سوخته بر خاك انداز!
اينچنين طنطنه در جان بسا پاك انداز!
چند وامانده به حكم شكم از جا رفته
در پي امر شكم، در پي دنيا رفته
سرفرازي به سر نيزه فراز آمد باز
تا ببينيم شهيد است كه باز آمد باز
جوش ليلي است كه در دشت جنون سبز شده
باغ سرو است كه از سرخي خون سبز شده
هوس افكند خلل ها به هواداري ما
تا كه برخاست شهيدي ز پي ياري ما
خون دويد از همه سو، هر چه هوا را تاراند
دل ما را ، دل ما را، دل ما را تاراند
بوي يوسف كه بيايد چه ترنجي ماند؟
در قدمگاه رضا، جاي چه رنجي ماند؟
شهر گو كرببلا باشد و صف ها باشد
محضر نخل تو كي حد علف ها باشد؟
رهروان! اسب شهادت شده زين، برخيزيد!
فتنه هر چند گران است، چنين برخيزيد!
•
سروده:علي محمد مودب
ويژه نامه دفاع مقدس در خبرگزاري فارس(84)
انتهاي پيام/