1. 1.
    +1
    ملکه‌ای در وسط زمستان کنار پنجره‌ای نشسته بود و مشغول قلاب‌دوزی از روی طرحی از جنس درخت آبنوس بود که انگشتش را زخمی می‌کند.او با دیدن خون آرزو می‌کند که دختری که از او به دنیا می‌آید پوستی به سفیدی برف و لبانی به سرخی خون و مو وچشمانی به سیاهی قالب درخت آبنوس که در دستانش بود داشته باشد.سال بعد دختری با همان ویژگی‌ها که ملکه آرزو کرده بود به دنیا می‌آید ولی ملکه هنگام وضع حمل می‌میرد.اسم آن دختر را سفید برفی می‌نامند. سال بعد شاه همسر دیگری برای خود اختیار می‌کند ملکه جدید بسیار زیبا اما فوق‌العاده مغرور بود.او آینه‌ای جادویی داشت که قادر به تکلم بود یکی از وظایف آینه این بود که به ملکه اعلام کند که او زیباترین فرد روی زمین است.

    هنگامی که سفید برفی به هفت سالگی می‌رسد آینهٔ جادویی به ملکه می‌گوید که دختر ناتنی‌اش گوی سبقت را در زیبایی از او ربوده‌است. ملکه خمشگین می‌شود و یک شکارچی را مأمور می‌کند که سفید برفی را به جنگل ببرد و در آنجا او را سر به نیست کند. شکارچی سفیدبرفی را به جنگل می‌برد تا بکشد ولی در آنجا دلش به رحم می‌آید و تنها او را در جنگل رها می‌کند.

    سفیدبرفی در حال جستجو در جنگل به کلبهٔ هفت کوتوله می‌رسد. او در آنجا با استقبال گرمی روبرو می‌شود و هفت کوتوله به او تعهد می‌دهند که در ازای نگهداری خانه آنها نیز از او نگهداری خواهند کرد. آنها که نگران سلامتی سفید برفی بودند به او گفتند که هنگامی که برای کار کردن به بیرون از خانه می‌روند، هیچ‌کس را در خانه راه ندهد.

    ملکه که به وسیلهٔ آیینهٔ جادویی خود فهمیده بود که سفیدبرفی نمرده‌است به جستجوی او پرداخت و عاقبت او را پیدا کرد.او سه بار تلاش کرد تا سفیدبرفی را بکشد که در هر سه بار ناکام ماند ولی در جهارمین تلاش خود توانست سیبی زهردار را از پنجره به سفیدبرفی بدهد.

    هنگامی که کوتوله‌ها به خانه برگشتند و بدن سفیدبرفی را بی‌جان دیدند او را در تابوتی شیشه‌ای قرار دادند. اندکی بعد گذار شاهزاده‌ای با اسبش به خانه هفت کوتوله افتاد و در آنجا عاشق زیبایی سفیدبرفی شد و سپس کوتوله‌ها را متعاقد کرد که سفیدبرفی را با تابوتش با خود ببرد. هنگامی که شاهزاده داشت سفیدبرفی را با اسب خود می‌برد تکه سیب سمی که خورده بود از دهانش خارج می‌شود و دوباره به زندگی باز می‌گردد.

    شاهزاده از سفیدبرفی دعوت می‌کند که با او به قصرش بیاید و در آنجا با سفیدبرفی عروسی می‌کند. نامادری سفیدبرفی هم از شدت خشم آنقدر می‌رقصد تا اینکه در روز عروسی می‌میرد.
    ···
  1. 2.
    0
    ee sonra ne oldu anlat lan meraklandırma
    ···
  2. 3.
    +4
    panpa می‌کند. ayrı yazılır
    ···
  3. 4.
    0
    yazarın üslubu bi hayli ilgi çekiciymiş. بود که به ملکه yerine ناتنی‌اش deseymiş daha iyi olabilir bence.
    ···
  4. 5.
    0
    son satırı anlamadım ne demek istemiş yazar?
    ···
  5. 6.
    0
    reserved panpa
    ···
  6. 7.
    0
    özet geç bin
    ···
  7. 8.
    0
    amiiinn
    ···
  8. 9.
    0
    hızlı yaz bin
    ···
  9. 10.
    0
    allah kabul etsin panpa
    ···
  10. 11.
    0
    hikayenin sonu getirlmemiş sanki ortada kalmış biraz
    ···
  11. 12.
    0
    devamı daha enteresan panpalar

    هانسل و گرتل فرزندان یک هیزم‌شکن هستند. در سالی که قحطی بزرگی روی می‌دهد، همسر هیزم‌شکن (که در داستان اصلی مادر واقعی بچه‌هاست ولی در ویرایش‌های بعدی به‌عنوان نامادری هانسل و گرتل معرفی می‌شود) برای آنکه غذای بیشتری برای او و شوهرش باقی بماند نقشه‌ای کشیده و به هیزم‌شکن می‌گوید تصمیم دارد تا بچه‌ها را به جنگل برده و در آنجا رهایشان کند تا از گرسنگی بمیرند. هیزم‌شکن که با این نقشه مخالف است سرانجام با اکراه تسلیم همسرش می‌شود. اما آن‌دو نمی‌دانند که هانسل و گرتل نیز صحبت‌های آنها را دراتاق‌خوابشان شنیده‌اند. دو کودک پس از آنکه والدینشان به خواب می‌روند از خانه بیرون زده و تا آنجا که می‌توانند سنگریزه‌های سفید جمع‌آوری نموده و به اتاقشان باز می‌گردند.

    فردا صبح آنها همراه با پدر و مادرشان به جنگل می‌روند و ردی از سنگریزه‌های سفید را به دنبال خود می‌ریزند. پس از آنکه والدینشان رهایشان می‌کنند، آنها منتظر رسیدن شب و بالا آمدن ماه می‌شوند و رد سنگریزه‌ها را که اینک در زیر نور ماه می‌درخشند دنبال کرده و به خانه‌شان باز می‌گردند. یک هفتهٔ بعد و شاید هم بیشتر، همسر هیزم‌شکن با عصبانیت به شوهرش می‌گوید که بچه‌ها را تا آنجایی که می‌تواند به اعماق جنگل ببرد و رهایشان کند تا بمیرند. هانسل و گرتل با فهمیدن این موضوع تصمیم به جمع‌کردن سنگریزه‌های سفید بیشتری می‌گیرند اما با در قفل‌شدهٔ خانه مواجه شده و نمی‌توانند خارج شوند.

    صبح روز بعد پدرشان آن‌دو را به اعماق جنگل می‌برد و هانسل با خرد کردن تکه‌نانی که همراه خود برداشته اقدام به گذاشتن ردی برای بازگشتشان به خانه می‌کند. اما پس از رها شدن در جنگل می‌بینند که پرندگان تمام آنها را خورده‌اند. هانسل و گرتل که اینک واقعا گم‌شده‌اند پس از چند روز سرگردانی در جنگل با دنبال‌کردن کبوتر سفید زیبایی به یک خانه که از کیک، آب‌نبات و نان زنجبیلی درست شده می‌رسند. دو کودک که چیزی نخورده‌اند با حرص شروع به خوردن سقف خانه می‌کنند که ناگهان در خانه باز شده و عجوزهٔ پیر زشتی بر آستان آن ظاهر می‌شود. او بچه‌ها را با وعدهٔ تختخواب نرم و خوراک‌های خوشمزه به درون خانه‌اش می‌کشد اما هانسل و گرتل نمی‌دانند که او در اصل یک جادوگر آدم‌خوار است که با ساخت خانه‌ای این‌چنینی بچه‌ها را به دام می‌اندازد تا آنها را بخورد.

    جادوگر هانسل را در یک قفس آهنی زندانی کرده و گرتل را مجبور به خدمتکاری می‌کند. او هر روز به هانسل غذا می‌دهد تا چاق شود و او را بخورد اما هانسل با هوشیاری استخوانی را که درون قفس یافته تشان جادوگر می‌دهد. جادوگر که نابینا است با لمس استخوان گمان می‌برد آن انگشت لاغر هانسل است و هنوز آنقدر پروار نشده تا غذای جادوگر شود. چند هفته می‌گذرد و جادوگر که دیگر کاسهٔ صبرش لبریز شده تصمیم می‌گیرد تا هانسل را بخورد حال می‌خواهد چاق باشد یا لاغر.

    او اجاق را برای پختن هانسل روشن می‌کند اما چون حسابی گرسنه شده است تصمیم می‌گیرد تا گرتل را هم بخورد. پس گرتل را نزدیک آن آورده و از می‌خواهد تا ببیند آیا شعله‌ها به‌اندازهٔ کافی بلند هستند یا نه. گرتل که از نیت جادگر آگاه شده تظاهر می‌کند که منظور او را نمی‌فهمد. جادوگر که عصبانی شده به گرتل نشان می‌دهد که چه باید بکند و هم‌اینکه سرش را درون اجاق می‌کند گرتل او را به درون اجاق هل داده، در آن‌را بسته و با زیاد کردن حرارت جادوگر را زنده در آتش می‌سوزاند. او سپش برادرش را از قفس آزاد می‌کند و آن دو صندوقچه‌ای پر از جواهرات، طلا و الماس را در آن خانه می‌بایند. بچه‌ها آن گنجینه را درون کیسه‌ای ریخته و موفق می‌شپند تا مسیر بازگشت به خانه‌اشان را بیابند. در این مدت همسر هیزم‌شکن به طرز مشکوکی مرده و هیزم‌شکن که هر روز خود را به خاطر از دست‌دادن فرزندانش سرزنش می‌کند با دیدن آنها شادمان می‌شود. آنها سپس تا آخر عمر با ثروت جادوگر به خوبی و خوشی با یکدیگر زندگی می‌کنند.
    Tümünü Göster
    ···
  12. 13.
    0
    vah vah vah neler var dünyada eeee sonra
    ···
  13. 14.
    0
    entry-nick e bakın binler ibretlik mantık hatası hadi ateistler bunuda açıklayın
    ···
  14. 15.
    0
    özet : fatiha suresi.
    ···
  15. 16.
    0
    @1 amin panpa
    ···
  16. 17.
    0
    Birinci kısım: (@1)

    Ve onun parmak zarar edecek bir plan üzerinde abanozdan yapılan kış Mlkhay nakış ortasında bir pencere yanında oturuyordu. O onun kar beyaz cilt ve saç ve kan kırmızı dudak doğan bir kızın kan umuyordu. elinde olurdu Vchshmany abanoz siyah küf. yıl sonra kızı aynı özelliklere doğar ama kraliçe doğum sırasında ölür kraliçe gelir. Snow White adlı kızın ismi oldu. Diğer eşin yeni kraliçe için çalışır gelecek yıl çok güzel, ama son derece gurur vericiydi. O dünyanın en güzel kişi olduğunu açıkladı Kraliçe ayna görevlerden birini konuşmak başardı sihirli bir ayna vardı.

    Snow White güzellik kraliçesi de topu almak için yedi sihirli ayna yaşına geldiğinde kızını Natnyash Rbvdhast söyledi. Khmshgyn Kraliçe ve bir ormana Kar Beyaz almaya avcı ve burada kendisine yardım edecek hiçbir reisi olduğunu subayı. Hunter ormana Kar Beyaz almak, ama zalim olabildi kalp alır ve sadece ormanda onu terk edecek.

    Snow White ulaşmak için ormanda yedi cüceler 'yazlık vardı. Orada ev tutmak karşılığında onu tutacak onun taahhüdüne sıcak bir karşılama ve Yedi Cüceler ile bir araya geldi. Onlar evde kimseye, ev dışında çalışmak için değil gitmek için zaman Snow White söylemişti endişeli.

    Kraliçe Kar Beyaz, ve sonunda onu arıyor Nmrdhast bulduğu onun sihirli ayna tarafından anlaşılmıştır. O'na o pencereden onun girişimi Jharmyn zehirli elma başarısız her üç kez Kar Beyaz öldürmek için üç deneme. Snow White vermek.

    Cüceler eve geldi ve ona yerleştirilen cam tabut içinde Snow White cansız bedenini görünce. Atı ile birlikte prensin evine düştü ve Yedi Cüceler Pamuk Prenses ve Kar Beyaz cüceler aşık güzelliği beraberinde zütürmek üzere Tabvtsh Mtaqd kısa bir süre sonra. Prenses Kar Beyaz ağzının elma zehirli bir parça yemiş ve tekrar hayata dönmüş atı ile birlikte aldığı zamandır.

    Snow White düğünü ile orada Qsrsh gelip onu davet Snow White Princess. O ölene kadar Snow White üvey öfke Düğün gününe kadar dans eder.

    ikinci kısım: (@13)

    Hansl ve Gretel bir Hyzmshkn çocukları vardır. Büyük bir kıtlık meydana Yıl, daha onun için yiyecek ve koymak ve o çocuklar Hyzmshkn karar verdi kalmak kocası planı için karısı Hyzmshkn (üvey Bchhhast Hansl ve Gretel sonraki sürümleri tanıtıldı olarak gerçek annenin ana hikaye) ormana ve açlıktan ölmek üzere orada bırakılmaları. Bu harita karşısında Hyzmshkn sonunda isteksizce kocasına teslim olduğunu. Ama Ando ve Gretel Hansl Drataqkhvabshan da onları konuşurken duydum biliyorum. Ebeveynleri sonra iki çocukları evin ve beyaz Sngryz · hhay toplamak ve odasına geri dönebilirsiniz kadar uyu.

    Yarın sabah ancak ebeveynlerinin ormana gidip · hhay döken beyaz Sngryz onların reddedilmesine yol. Ebeveynleri yayımlanmasından sonra, onlar gece bekliyor ve ay ve şimdi ay ışığında parlayan çakıl yükselen ve eve dönmek için arıyor. Bir hafta sonra, ve belki de daha, Hyzmshkn karısı kızgınlıkla derin bir orman alabileceği ölçüde çocukları söyler ve ölüme terkettiler. Sorunu daha beyaz Sngryz · hhay Jmkrdn anlamak kararı ile Hansl ve Gretel evde Kilitli ve göz ardı edilemez ile karşı karşıyayız.

    Ertesi sabah, babalarının bir iz bırakarak eve dönmek için alınmış olan kırma eylemi ile birlikte derin bir orman ve Hansl Tkhnany için Ando alır. Ama ormanda terk edildikten sonra, kuşların hepsini deneyimli bakın. Hansl ve Gretel gerçekten kek evine güzellik beyaz bir güvercin takibi ile ormanda gezerken birkaç gün sonra artık Gmshdhand, şeker ve ekmek gerçek Ginger gelir. Iki çocuklu Açgözlülük Nkhvrdhand aniden açık ve çirkin kocakarı eşiğinde ortaya çıktığını evin çatıları bir şeyler yemeye başladı. Onu evin içinde lezzetli bir yemek ve yumuşak yatak çocuklar besler ve Gretel Hansl o aslında tuzakları onları yemek için çocuklar gibi bir ev inşa etmek için bir yamyam cadı olduğunu biliyorum onu ​​öldürürler.

    Hansl sihirbazı ve bir demir kafes Gretel tutuklu irtifak içine zorlanır. Her gün o kadar kilolu ve bilinci ile yaptığı gıda Hansl Hansl yemek gösterir, ancak kafesin içindeki kemik Tshan sihirbaz. Kör Sihirbazı bir parmak kemiği ile dokunarak ince değil, çok besi Hansl yiyecek bir sihirbaz olmak olmadığını düşünürdüm. Sihirbazı birkaç hafta geçti ve diğer kase Sbrsh Hansl yemeye karar doluydu şimdi yağ veya sıska olmak istiyor.

    O Hansl pişirmek için soba yaktı, ama gerçekten karnı aç, ben Gretel yemeye karar verdi. Gretel bu kadar yakın getirdi ve alevler yeterince uzun olup olmadığını görmek istiyor. Anladığı gibi davranmaya niyetinin farkında Gretel Jadgr. Fırının içinde başını ne Hmaynkh olacak gösterir ve Gretel fırına onu itti ve hayatta sihirbaz yanan ateşi kapalı ısı çok ile kapalı Gretel cadı tarafından kızdırdı. Onun kafes salınan kardeşi ve mücevher dolu iki Sndvqchhay Spsh, içinde altın ve elmas ev Mybaynd. Çanta ve başarılı bir çocuk hazineleri içine dökülüyor ev bulmak için geri izlemek için Myshpnd. Bu süre içinde eşi suçlu olup onları mutlu görmek, onların çocuklarını kaybetme her gün esrarengiz bir şekilde öldü ve Hyzmshkn Hyzmshkn. Birlikte mutlu yaşamak için servet sihirbaz bir ömrü ile daha sonra.

    özet: duygulandım panpa güzel hikayeler
    Tümünü Göster
    ···
  17. 18.
    0
    @3 aferin lan şuku
    ···
  18. 19.
    0
    اعلام کن ayrı yazılır.
    ···
  19. 20.
    0
    @8 Şuku panpa
    ···