artık ben şehy oldum tükrüğüm şifadır sorularınızı alayım
bu duaya tüküyorum sonra istediğiniz olur
ياد دارى كه وقت آمدنت
همه خندان شدند تو گريان
آبچنان زى كه وقت رفتن تو
همه گريان شودن تو خندان
نه زنده ام از هجر تو اي شوح نه مرده
فرياد از اين نو وجود عدم آلود
هر روز خوش است منزلي بسپردن
چون آب روان و فراغ از افسردن
دي رفت و حديث دي چودي هم بگذشت
امروز حديث تازه بايد گردن
با عشق نشین که گوهر کان تواست
انکس راجو که تا ابد ان تواست
انرا بمخوان جان که غم جان تواست
بر خویش حرام کن اگر نان تواست
ای دل تونه اى زر ازهستى آگاه
بنشين و مكن هرزهدر آيى هر گاه
هر جا كه رسى اول منزل آنست
راهيست بسى در از و عمر ى كوتاه
گرچه ابر کرم از چشمه حيوان بارد
بس ببارد به سر و لوُ لوُ و مرجان چه کنم
نيست بر لوح بصر غير خط زنگاری
چون نبينم رخ تو يوسف کنعان چه کنم
هر جان عزيز كوشناسي رهست
داند كه هر آنچه آيد از كار كه است
برزادۀ چرخ و چرخ چون جرم نه
كاين چرخ زكر ديدن خود بي كنه اس